نه این که از نوشتم دور باشم، اما بعد از مدتهای مدید حس کردم که نیاز دارم این متن را در وبلاگم منتشر کنم. هیچ چیز جای ارتباط با شما از این دریچه را برای من نمیگیرد. دلم تنگتان شده بود.
*
قبلتر نوشته بودم که هر کدام از ما انسانها بر اساس فطرتمان از وجود خداوند احد و واحد اطلاع داریم و او در باور همهی ما هست. مشکل آنجایی است که هر دین و آیین و مسلکی یک تعریف متفاوت از خدا ارائه میدهد و آن زمان است که آدمی دچار تناقض میشود. همین تناقض است که مایهی اولیهی بسیاری از مشکلات و کجرویها خواهد بود. لب کلام آن مطلب این بود که اگر کسی میگوید من وجود خدا را قبول ندارم، منظورش این است که مثلا خدایی که کلیسای امروز تعریف میکند را قبول ندارم یا اگر منظور از خدا، کسی است که تروریستها از او پیروی میکنند، همان بهتر که بیخدا باشم.
در این نوشته میخواهم بگویم حواسمان باشد مایی که به ظاهر به حضرت ربوبی اعتقاد داریم، از او خدای اشتباه و ناقصی نسازیم. خدایی که کاری از او بر نمیآید و فقط به درد شنیدن شکایتهای ما میخورد. یا خدایی که فقط موقع گرفتاری کار میکند. یا خدایی که فقط هست اما هیچ کاری انجام نمیدهد. یا حتی خدایی که هست، فقط برای این که کارهای روزمرهی من و شما را راه بیندازد.
ما انسانها آدمهای حسابگری هستیم. اینقدر که ما در قبول کردن و پرستیدن خداوند حساب کتاب میکنیم، سایر بندگان خدا حساب کتاب نمیکنند. خود خدا هم در ارزانی داشتن لطف و عنایتش به ما بر اساس رحمانیت و رحیمیت خودش حساب و کتاب میکند. این محاسبات ما، معمولا به شکل یک معادله خطی در ذهن ما انجام میشوند. حالا اگر به یک چیزهایی باورمان بیشتر باشد، این معادله غیرخطی هم میتواند باشد. مثال میزنم.
ما میگوییم علم+تلاش+هدفگذاری+خدا=موفقیت. این نوع سادهی معادله است. اما مثلا آدمهایی که برای علم ارزش بیشتری قائل هستند میگویند علمبهتواندو+تلاش+هدفگذاری+خدا=موفقیت. یا مثلا کسی که به اصطلاح مذهبی است و نقش خدا را پررنگتر میبیند میگوید علم+تلاش+هدفگذاری+خدابهتواندو=موفقیت. این دو معادله فرق زیادی با هم ندارند. مشکل اصلا خطی بودن یا نبودن معادله و این که چه وزنی به وجود خدا در معادله بدهیم نیست. مساله این است که این معادله از اساس اشتباه است.
مشکل این معادله این است که «خداوند» به عنوان یک متغیر درنظر گرفته شده است. این که خداوند همیشه ثابت است به کنار، بر اساس این معادله، میشود خدا را حذف کرد! بین متغیرها هم که ضربدر نیست. جمع است. پس من اگر خدا را صفر کنم، آخرش هم باز به موفقیت میرسم. پس اثر خدا در زندگی بر اساس این معادله آنقدرها هم زیاد نیست.
حالا چرا دیگران بیایند خدا را حذف کنند؟ خود ما خدا را از معادلاتمان حذف میکنیم. وقتی خدا از این معادله حذف شود، داریم علم+تلاش+هدفگذاری+هزارویکمتغیردیگر=موفقیت. حالا خدایش کو؟
واقعیت این است که خداوند قادر متعال «در» معادلات نیست. بلکه «بر» معادلات است. خداوند یکی از عوامل نیست. بلکه خدا احاطهکننده و دربرگیرندهی کلیه عوامل است. شاید نزدیکترین مثال به ذهن این باشد که خداوند همچون فضایی است که ما در آن تنفس میکنیم، میخوریم، میآشامیم، زندگی میکنیم، عمل میکنیم و هیچ کدام از اینها بدون وجود آن فضا میسر نمیشوند.
در معادلهی ما، خداوند باعث علم است. خداوند باعث تلاش است. خداوند باعث هدف است. در این حالت چطور میشود چنین خدایی را از معادله حذف کرد یا برای آن وزنی مشخص کرد؟
موضوع شفاف شد. کسی که به لاحول ولا قوه الا بالله ایمان دارد، جملهای مثل «من تلاش میکنم، خدا هم کمک میکند» ندارد! آنطور باعث میشود کم کم ما برویم به این سمت که بنشینیم تا خدا یک کاری برایمان بکند. کم کم میبینیم هرچه تلاش میکنیم به نتیجهای نمیرسد. بعد به این نتیجه میرسیم که وزن خدا را در معادله افزایش دهیم و در آخر فکر میکنیم که ای داد بی داد مشکل را فهمیدیم. مشکل از خود خداست!
وقتی خدا را از معادلاتمان حذف کنیم و او را محیط بر همه چیز بدانیم و موثر بر هر متغیری، آن موقع دیگر دست به زانوی خودمان میگیریم، قشنگ و درست و حسابی بدون این که متنظر دستی از پس پرده یا یک نیروی ماورائی باشیم، دنبال متغیرها میرویم و تلاش میکنیم و میدانیم که هرچه در این معادلهی انسانی و دنیایی است، خود ماییم. ما هستیم که باید به وجود بیاوریم. پس از صفر تا صد معادله، میشویم خود ما. وقتی خودمان را همهچیز دیدیم و مسئولیت همهچیز را قبول کردیم، آن موقع در پلهی اول موفقیت ایستادهایم.
خدا را از معادلاتمان حذف کنیم!
جمعه ۱۱ مرداد ۹۸