در روزهای منتهی به ماه مبارک رمضان، توفیق شد تا سفری سیزده روزه به اروپا داشته باشم. در این مدت به سه کشور سفر کردم و سه پایتخت مهم جهان را دیدم. این سفر آنقدر آورده داشت که انعکاس مطلوب آنها مدتها طول میکشد. اما فرصت مغتنم است و در این مجال به ذکر چند پرده بسنده میکنم.
***
در این سفر دریافتم که مردم خارج از ایران به شدت «جهانی» شدهاند. این که بدون ویزا میتوانند به کشورهای زیادی سفر کنند و خیلی عادی است که در هاستل، فرودگاه یا در پای برج ایفل، نژادهای مختلف از مغرب زمین تا مشرق زمین را با حق و احترام یکسان ببینی.
***
از برلین تا پراگ به روشی سفر کردم که هنوز در ایران جا نیفتاده است. بدون شک، آن چهار ساعت در جادههای سرسبز و بارانیِ آلمان و چک، با چند همسفر آمریکایی، مکزیکی و مجار، یکی از استثناییترین لحظات زندگیام بود.
***
بیش از خیابانهای تمیز، ثبات اقتصادی و اتومبیلهای درست و حسابی، آداب مردمش بود که تمایزشان با کشورهای «جهان سوم» را تشکیل میداد. در کشورهای «توسعه یافته» اول خود مردم هستند که توسعه یافتهاند.
***
علاوه بر این که تولید زبالهشان کم بود، سطل زبالههای تر از خشک و قابل بازیافت از بقیه جدا بود. آب و برق را به شدت کم مصرف میکردند. شبها به جای روشن کردن وسایل گرمایشی، لباس بیشتری میپوشیدند.
***
عجله در مردم اروپا ندیدم. چه عابرینی که به چراغ راهنمایی پایبند بودند و چه رانندگانی که گویی از وجود بوق در اتومبیلشان بیخبر بودند! آرامش در برلین و پراگ موج میزد، پاریس اما کمی شلوغتر و گرانتر بود.
***
اروپا را به مثابهی نقاشیِ زیبا و چشمنوازی دیدم که شاید با ابزارهای متریک نتوان از آن خرده گرفت، اما به شدت سرد و بیروح است. حتی پل عشاق پاریس هم نمیتوانست حس شاعرانهی شبهای شهرهای وطنت را به تو القا کند.
***
در طول سفر، چند بار به شدت، شوق بازگشت داشتم. یکی در متروی برلین بود که میخواستم کَنده شوم به سوی وطنم و دیگری در شانزلیزهی پاریس. هر بار، ماندن و ساختنِ وطن را به مهاجرت دائمی و بیتفاوتی ترجیح دادم.
***
هرچند عکس زیاد گرفتهام و گفتنی زیاد دارم، اما این سفر گزارش مبسوطی نخواهد داشت. ان شا الله دیدههای این سفر در قالب رمان به طبع خواهد رسید.
چند پرده از سفر به اروپا
یکشنبه ۳۱ خرداد ۹۴